داستان silent hill 3 ادامهای مستقیم بر نسخه اول است. پس از آنکه هری مِیسِن وارد شهر سایلنت هیل میشود و دختر خوانده خود، چِریل، را گم میکند در ادامه با دختری به نام آلِسا آشنا میشود و در آخر با شکست دادن ساموئل و بر هم زدن نقشههای شیطانی زنی به اسم داهلیا، دخترش دوباره متولد میشود. هری آن نوزاد را با نام هِدِر در شهر دیگری بزرگ میکند. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بازی از جایی شروع میشود که هدر میسن در یک شهربازی متروکه و تاریک با ظاهری شیطانی تک و تنهاست. او از میان هیولاها راه خود را باز میکند تا اینکه تنها مسیر قابل عبور را ریلهای ترن هوایی میبیند. او در اواسط راه بر روی ریلها در حال راه رفتن است که ترن هوایی روشن شده و با سرعت به او نزدیک میشود. درست قبل از برخورد ترن هوایی با او، وی از خواب بیدار میشود و متوجه میشود در حال کابوس دیدن بوده است. هدر درون کافه در مرکز خرید نشسته. وی از جای خود بلند میشود و با تلفن عمومی با پدر خود تماس میگیرد که به زودی به خانه بازخواهد گشت. در همین حین، او متوجه میشود مردی که بارانی بلندی به تن کرده و کلاه بر سر دارد، او را تعقیب میکند. این مرد خود را داگلاس معرفی میکند، کارآگاهی خصوصی که استخدام شده تا او را پیدا کند. هدر از دست او میگریزد و وارد سرویس بهداشتی زنانه میشود. در آنجا علامت عجیبی روی آینه میبیند که برایش بسیار آشناست. او از طریق پنجره خارج میشود اما همچنان درون مرکز خرید است. به طرز عجیبی تمامی مغازههای مرکز خرید تعطیل و مردم غیبشان زده است. او پس از پیدا کردن مسیر، , ...ادامه مطلب
در این مقاله به شرح و تفسیر داستان [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] خواهیم پرداخت. لطفاً تا انتها با ما همراه باشید. بخش اول: شرح داستانبازی Silent Hill 2 از جایی شروع میشود که شخصیت اصلی داستان، جیمز ساندرلند، درون سرویس بهداشتی بین راهی، با نگاهی خاص در حال تماشای خود درون آینه است و از خود میپرسد «مَری، آیا واقعاً درون این شهر هستی؟». وی فقط یک نامه و یک قطعه عکس از همسرش مَری به همراه دارد. پس از خروج از آن مکان و پیشروی در جادهای با دورنمای مهآلود، با جنگل بیرون از شهر Silent Hill روبهرو میشویم. صدای همسر جیمز درون سرش تکرار میشود که میگوید «تو به من قول دادی روزی دوباره من را به آنجا ببری؛ اما این کار را نکردی. خب راستش من الان آنجا تنها هستم. در مکان مخصوصمان منتظر توام». جیمز با خود فکر میکند نامهای دریافت کرده که روی پاکتنامه، اسم همسرش نوشته شده است. جیمز با خود میگوید «این مسخره است و نمیتواند حقیقت داشته باشد. باید به خود متذکر شوم کسی که مرده نمیتواند نامه بنویسد. مری سه سال پیش به خاطر آن بیماری لعنتی مرد؛ پس چرا الان در این مکان به دنبال او هستم؟». جیمز تصمیم میگیرد پارک شهر را بررسی کند تا شاید همسرش را در آنجا ببیند. نقشه شهر Silent Hill را برمیدارد و پای پیاده به راه میافتد. پس از گذشتن از جنگل به قبرستان میرسد و در آن مکان دختری به نام آنجلا را میبیند و مسیر رسیدن به شهر را از وی میپرسد. دختر میگوید شهر جای خطرناکی است و موجودات عجیبی در آن وجود دارد. در ادامه صحبتهایشان جیمز میگوید به دنبال همسرش است و متوجه میشود آنجلا هم به دنبال مادرش میگردد. آنها از یکدیگر جدا می, ...ادامه مطلب
Stickman Escape Story بازی اکشن برای دستگاه های اندرویدی می باشد. استیکمن می خواهد از زندان فرار کند و برای اینکار از ترفند های مختلفی استفاده خواهد کرد. چالشی بزرگ پیش روی استیکمن بوده و با حیله و تزویر تمامی تلاش خود را برای نجات خواهد کرد. برای پیدا کردن سرنخ ها و روش های فرار باید به او کمک کرده و با ایجاد حواس پرتی برای نگهبان ها، زمینه را برای فرار مهیا کنید. دیوار ها را کنده و در کوتاه ترین زمان برای فرار اقدام کنید. چاشنی اصلی این بازی هیجان فوق العاده بالای آن می باشد. ویژگی های بازی اندرویدی Stickman Escape Story 3D: چالش ها و ماموریت های پر هیجانبازی فوق العاده سرگرم کنندهاستفاده از نشانه ها و نکات فراوانگرافیک با کیفیتابزار های مختلف دانلود Stick,استیکمن,اندروید ...ادامه مطلب
الماس شاهزاده که گرانقیمتترین و با ارزشترین الماس در جهان است، به نظر به دست هر کس میرسد شوربختی و ناکامی برای آن شخص به ارمغان میآورد. صاحب الماس برای اینکه بدهیهایش را بدهد و از ناکامی نجات پیدا کند، تصمیم به فروش الماس میگیرد. اما الماس دزدیده میشود و دست افراد مختلفی میافتد. هر یک از این افراد تحت تاثیر زیبایی این الماس قرار میگیرند و از داشتن این الماس بسیار خوشحال میشوند. اما برایشا,داستان,زیبای,الماس,شاهزاده ...ادامه مطلب
حالا، منتظر حضور و قیام چه کاراکتری در نسخهی بعد هستیم؟ کدام شخصیت حرفهایترین در تیم استارز و درست کنار آلبرت وسکر بود؟ کدوم کاراکتر قویترین پیشینه را داشت؟ زندگی چه شخصی در این کشاکش Zero رو شده است و منتظر یک سرانجام هست؟ لیان اس کندی؟ مغز و موسس اصلی آمبرلا و تنها کسی که تا اینجا خبری از او , ...ادامه مطلب
سلام دوستان. من یک کانال تلگرام درست کردم و توش داستان های کوتاه انگلیسی را که آمسفورد با نام Oxford Bookworms منتشر میکنه را قرار میدم. این ها را سال ها دونه دونه خودم جمعشون کردم. خیلی هاشون را خودم از روی کاست به ام پی تری تبدیلشون کردم. این کانال هیچ تبلیغاتی درش نیست. فقط هدفم این بوده که این فایل ها را در اختیار دیگران بذارم. اگر خوشتون اومد لطفاً به دوستانتون هم معرفیش کنید. ممنونآدرس کانال : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]برای ورود می تونید این بارکد را با گوشیتون اسکن کنید Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
روزي روزگاري قاسم بدبخت قصه ي ما با خبر شد که عموي کوچکش که 25 سال سن داشت قرار است به خواستگاري رود اما به قاسم نگفته بودند.قاسم هم عصباني و خشمگين به طرف خانه مادر بزرگش به راه افتاد...در طول راه به 20 و30 نفري از بيکاران محله سلامو احوال پرسي کرد...زماني که به خانه مادر بزرگش رسيد. باخودش ميگفت کارم اشتباهه؟ ولي باخود کمي بعد فکر ميکرد نه قاسم تو بهترين فکر دنيارو کردي زنگ خونه ننه بزرگش عه نه ببخشيد مادر بزرگش را زد حالا خر بيارو باقالي بار کن... اي دل غافلفهميد که پدر و مادرش به همراه خواهر کوچيکش ميخوان برن خونه اون يکي مادر بزرگش...ميخوايد بگيد از کجا؟؟؟؟؟؟؟ بله از آنجايي که مادر مادرش در تلگرام پيامي گذاشته که:عزيزم چرا نميايي؟؟؟ يعني اون يکي مادر بزرگت را بيشتر از من ترجيح ميدهي؟حالا هيچي ديگر... قاسم کوچولوي ما ميخواست از 20 متري منطقه اشغالي مادر بزرگش دور بشه که يکدفعه مادر بزرگش و عمويش و عمه هايش و شوهر عمه هايش و پسر عمه اش با گلو شيريني از در بيرون آمدند...يک صداي آشنايي به گوش قاسم خورد...پسرم تو اينجا چيکار ميکني! کي تورو با خبر کرده؟قاسم در پاسخ به مادر بزرگش گفت:سلام مامان بزرگ و عمو و عمه ها.......... من هيچي داشتم رد ميشدم ...شوهر عمه ته تغاريش در پاسخ گفت: پسرک آخه اينجا به خانه شما راه دارد الکي حرف ميزني؟؟؟؟و قاسم ميخواست پاسخ بده که مادر بزرگش گفت بيا... بيا بريم عروسي نوه خاله زهرا پسر فرزانهاز انجا فهميد که پدر گرامي اش به او کلک زده و ميخواستد لج وي را در آوردقاسم يک آهي کشيد... چون ننه و باباش با فرزانه و شوهرش قهر بودن و اين قاسم کوچولوي قصه ي ماهم مجبور بود که با آن ها سخني نگويد...و به ناچاري قبول کرد... در داخل خودرو لگن عمويش به فکر افتاد که اي کاش در خانه ي خراب شده خود ميماندم...Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب